حکایت نسل من:
تو نوزادیمون شیر خشک نایاب شده بود…


بچگیمونم که دوران جنگ بود…


دوران تحصیل هم هر چی طرح بود رو ما امتحان کردن …

 نظام قدیم, نظام جدید, نظام خیلی جدید…


رسیدیم دانشگاه سهمیه ها بیداد کردن…


فارغ التحصیل شدیم به خاطر زیاد بودن جمعیت کار پیدا نشد…


عاشق شدیم گشت ارشاد رو سرمون خراب شد… 


ماشین خریدیم بنزین سهمیه بندی شد…


ازدواج کردیم تورم کمرمونو شکست و روزگارمون سیاه شد…


بارالها! دیگه حالی واسمون نمونده که به راه راست هدایت شیم،


 خودت راه راست را به سوی ما کج کن


نسل سوخته......


ما نسل بوسه های خیابانی هستیم…

 نسل خوابیدن با اس ام اس… نسل دردو دل با غریبه های مجازی… 

نسل غیرت رو خواهر,روشنفکری رو دختر همسایه…

 نسل پول ماهانه,وی پــ ی ان… نسل عکسهای برهـ ـنه بازیگران…

 نسل جمله های کوروش و شریعتی… نسل ترس از رقص نور ماشین پلیس…

 نسل استرس های کنکور و سکته های خاموش… نسل تنهایی,نسل سوخته… 

یادمان باشد هنگامی که دوباره به جهنم رفتیم مدام بگوییم: یادش بخیر…دنیای ما هم همینجوری بود...  


نسل سوخته من ...

نسل سی ساله های پیر مرد

نسل سی ساله ها ی پیر زن

اینکه ما دهه شصتیا رو نسل سوخته می دونن

شاید به خاطر .....


شاید به خاطر مدرسه های شلوغ و نیمکتهای سه نفره بود.

شاید به خاطر برنج های کوپنی بود.

شاید به خاطر صف شیر ساعت هفت صبح بود.

شاید به خاطر اخم ناظم موقع پیدا کردن کاست اندی تو کیفت بود.

شاید به خاطر رقابت کنکور بود وقتی که خبری از فراگیرو پذیرش بدون کنکور نبود.

شاید به خاطر قیمت دلار بود وقتی ویزات تو دستمون بود و نرفتیم.

شاید به خاطر پس اندازمونه که هیچ وقت به سرعت افزایش قیمته خودرو نمی رسه.

شاید به خاطر عروس های بدون سرویس طلا و جهیزیه اس.

شاید به خاطر مشکلاتی است که انگار با ما بزرگ می شوند.

داد از نسل سوخته من 

نسل سی ساله های پیر مرد

 

نسل سی ساله ها ی پیر زن 

نسلی که وقتش نرسیده بو د ... 

که با شنیدن اهنگهای قدیمی و مرور خاطرات اشکهایش سرازیر شود 

نسل من

 زاده فشنگها کوچک و ... اشتباهات بزرگ است 

نسلی پر از ترس
 
پراز قنداق های تترون

پر از قنداقه های فولادی 

ما مردان وزنانی هستیم 

پا به پای پیکان گوجه ای ها کهنه شدیم 

نسل من نسلی بود با دنیایی کوچک .. .....!!

انقدر کوچک که لا به لای اعصار گم شد است
 
و در کنار "علاءالدین" ها گرم شدیم و با تمام گرد سوز ها سوختیم !!

بیچاره ما که با تمام تیله هایمان در غم انگیز ترین عصر جمعه غروب کرده ایم .. 

نسلی که کنار دفترش ماند و کشید !!

ادمکهای که به سمت خورشید می رفت 

ولی هرچه ورق میزدیم به خورشید نمی رسید !

و زنده ماند با زنده باد هاومرد... با هر مرده باد
 
و در مستراح ایدئولوژی ها ی اشتباه 

برای همیشه در ترافیک بین انقلاب تا ازادی مدفون شد

اینکه جوونیت رو چطوری صرف کردی ؟

چون دهه شصتی ها جوونی ندارن

یا بچه ان یا دیگه بزرگ شدن

و مثل همه چیزای دیگه حد وسطی وجود نداره

دلم به حال نسل سوخته خودم میسوزه

نسلی که به دنیا آمد تا جمعیت ایران زیاد شود

نسلی که رفت به مدرسه ای که معلم به درد بخور نداشت

نسلی که نظام های آموزشیش مرتب عوض شد

نسلی که کتاب های درسیش،

با بچه های سال قبل و بعد خودش فرق داشت

نسل سوخته ای که پشت سد کنکور ماند

نسلی که در دانشگاه به جای تخصص، جنس مخالف را شناخت

نسلی که با چاپلوسی و التماس و خودفروشی نمره گرفت

نسل که مدرک را گرفت ولی درک پیدا نکرد

نسلی که مدرکش حتی به درد به دیوار کوبیدن هم نخورد

نسلی که اسیر پارتی بازی ها و تبعیض ها شد

نسلی که از بیکاری راننده تاکسی شد

و پشت تاکسیش نوشت"عاقبت ادامه تحصیل"

نسلی که قربانی مواد مخدر شد

نسلی که هرگز نتوانست عشق را بفهمد

نه عشقی دید و نه عشقی آموخت و نه عشقی ورزید

نسلی که میان پدرسالاری و فرزند سالاری سوخت

نسلی که سوخت و هیچ کس اهمیت نداد

نسلی که هیچ تفریحی نداشت و ندارد و نخواهد داشت

نسلی که باترس به دنیا آمد

نسلی که با دلهره بزرگ شد

نسلی که با تنش و اضطراب به زندگی ادامه می دهد

نسلی که هرگز گذشته را از یاد نخواهد برد

نسلی که در زمان حال زندگی نکرد

نسلی که به آینده هیچ اعتمادی نداره

نسلی که امیدهاش بر باد رفته

نسلی که با شنیدین کلمه "آرزو" فقط یاد دختر همسایه می افتد

نسلی که مانده برای چه به زندگی ادامه می دهد

نسلی که جرأت حرف زدن ندارد

نسلی که سوخت به همین سادگی

نسله سوخته من!



جوان مُرده.....

 

این حرف را فقط به تو میشود گفت ، تو می‌‌فهمی


من ... جوان مرده‌ام ... خیلی‌ جوان


میمیری وقتی‌ دلخوشی نداشته باشی‌


میمیری وقتی‌ آرزو نداشته باشی‌


وقتی‌ یک روز از خوابِ دیازپام زده ات بلند میشوی و دنیا را تار می‌‌بینی‌

 

وقتی‌ رویا‌ها چهار خانه می‌ شوند...


انگار زندگی‌ را از پشتِ پنجره می‌‌بینی‌


میمیری وقتی‌ نیکوتین می‌‌شود صبحانه و ناهار و شامت ...


بیا تو هم بکش ... تو می‌‌فهمی


بعد تشخیص پزشکی‌ می‌نویسند تحلیل رفتگی عضلات


به جایِ آفتاب ؛ به جایِ آبیِ آسمان؛ به جایِ کمی‌ آغوش باز ؛ به جایِ

 

صحبت از پرنده ...


برایت ویتامین تجویز میکنند و آرام بخش...


تازگیها کشف کردم مثل من زیاد هستند، 


آنهایی که از روشنی جایی‌ که نشسته اند ظلمات را می‌بینند


تو می‌‌فهمی ... ما دیوانه نیستیم ... ما فقط جوان مرده ایم


اوایل انقلاب گفتند بچه بیاورید تا لشکر امام زمان را کامل کنیم

و اینگونه بود که ما فرت و فرت بدنیا آمدیم؛

اما زهی خیال باطل! لشکر امام زمان که هیچ،

دار و دسته لیان شامپو هم نشدیم!

مع الوصف ما که با آن هدف متعالی بعمل آمدیم این شدیم!

باید گریست بحال بچه هایی که برای یک میلیون تومان…ناقابل!

تولید میشوند...!!